به نام خدا
گوشه های خیال را گشتم
کوچه های حسرت را در نوردیدم
نیمه های وجودی را نظاره گر بودم
آنگاه که از گوشه چشمی نا مرادی زمانه را دیدی
اشک هایت سرازیر گشت وپنداشتی
چه بی نشان ، چه بی اثر رفتی
و هزاران مثل تو
که بی گناه باید! می رفتند
من نیز برایتان بارها گریستم
و جایتان را بسیار خالی دیدم
اما خوشا به حالتان که رفتید و ندیدید آنچه را که ما دیدیم.
آنگاه که آسمان چشمانش را بروی واقعیت ها بست
چشمت را گشودی
من ترا با تمام خوبیهایت ندیدم
بارها وبارها صدای تو به گوشم رسید
باز هم به تو توجه ای نکردم
نه من نه دیگران!
همه آنهایی که روزی نگاهشان بسوی تو بود.
تو با تمام وجودت ایثار کردی
ولی ما چه کردیم ؟
گوییا گوش فلک نیز کر شده
و تو به ما می خندیدی
باز هم می خندی.